سالگرد پایان من و تو- آغاز ما
سلام نی نی جونم
بالاخره امتحانام تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم تو این چن وق بابا جون خیلی اذیت شد خیلی تو درسا بهم کمک کرد با اینکه هم بالا سر کارگرای ساختمون بود و موسسه میرفت و حرم و تمام وقتش پر بود ولی با این حال خیلی بم کمک کرد
امشب دومین سالگرد ازدواجمونه ، دو سال پیش تو همچین شبی بهترینشب زندگیم رو داشتم نزدیک ساعت 12 بود که همه حاضر شدیم و ندا جون و حسین(دختر خاله پسر خاله بابا جون) هم اومدن و به طرف حرم راهی شدیم شب نیمه شعبان بود و شلوغ تقریبا ساعت 2 رسیدیم حرم امام رضا(ع) و رفتیم دارلحجه واااای چه انژی عجیبی داشت هیچ وقت این حالت رو تجربه نکرده بودم یه بغض شیرین تو گلوم گیر کرده بود انقدر فشار روم بود که حس میکردم الانه که غش کنم و از حال برم فضا خیلی زیبا بود پر بود از بوی گلاب و صلوات یه عالمه عروس و داما بودن که با تعداد زیادی همراهی اومده بودن انقدر صدای دعا و صلوات بود که به سختی صدا به صدا میرسید خلاصه چادر سفیدی رو که مادربزرگ شوهرم بهش داده بود و وصیت کرده بود که شب عقدت حتما این چادر رو سر عروس خانم بذاری رو پوشیدم و با هم کلاسی دانشگام روی سجاده ای که مادر شوهرم آورده بود نشستیم و آقای روحانی با لباس سفید اومدن و خطبه ی عقدمون رو خوندن بعد از گفتن بله انگار یه سطل اب یخ روم پاشیدن تمام بدنم یخ بود خلاصه بابام دست منو گرفت و گذاش تو دست شوهرم بعدش دیگه روبوسی با همه و....
اینم ازخاطره ی اون شب
نی نی نازم به خدا جون بگو : هزار مرتبه شکرش میکنم که بابا جونت رو به من داده چون بهترینه و تو بهترین و بدترین لحظات زندگیم پشتم بود اصلا تنهام نذاشت خیلی وقتا اذیتش کردم خیلی وقتا کم حوصلگی کردم شاید هم بی حوصلگی کردم نامهربونی هایی که کردم ولی اون خیلی بزرگ تر از اونی بود که حتی خم به ابروش بیاره.
نمیدونم این پست رو کی میخونه ولی هر وقت که دیدیش عزیزم: خیلی دوست دارم خیلی عاشقتم خیلی بیشتر از همیشه هایی که گذشت ببخش که نتونستم امشبو واست اونجوری که باید آذین ببندم و جشن بگیرم ولی قول میدم سال بعد جبران میکنم....