روزهای اول کدبانو بودن من
سلام نی نی جونک تقریبا 11روزه که من شدم کدبانو و همش میشورم و میسابم و میرم سرکار تو این چن روز انواع غذا هایی که فک میکدم باباجونی دوس داره رو واسش درست کردم الهی قربونش برم که طفلکی هرچی باشه میخوره و انقد هم تشکر میکنه که خودم دلم به حالش میسوزه آخه خودم از غذاهام راضی ام ولی خب هرطور باشه اول راهم وبی تجربه
این روزا مامان مهناز و باباحسن کلی گیر دادن که زودی نی نی دار شین و نذارین خیلی طولانی شه ولی خب منو باباجونی میگیم نه فهلا زوده و ما باید اونقدری آمادگی داشه باشیم که نی نی نانازمون در رفاه کامل بزرگ شه و کمبودی نداشه باشه.الهی بگردم بابا حسن رو که تو دوران جهاز خریدن و جهاز چیدن هرچیزی که میخواسیم بخریم با خنده اولین نظراتی که میداد همش ربط داش به نوش که فلان چیز گوشه های تیزی داره واسه بچه خطرناکه یا فلان چیز خوب نیس تو خونه باشه بچه کوچیک که داشه باشی سخته همش باید حواست باشه سر بچه نخوره بهش وااااااااااااااااااااااااااااا منو میگی حالا کو بچه ای بابا هنوز مامان باباش عروسی نکردن بچه کجا بود دیگه خلاصه که از روز عروسی بی صبرانه منتظر دیدن روی ماه شما هستن که برعکس ما حالا حالا ها بهش فک نمیکنیم تا انشاا...خدا کمکمون کنه و هروقت که خودش صلاح دونس شما رو بیاره واسمون.
در ضمن اینم قیافه ی بابا جونت و عمو رضاس در روزهای تعطیل تو خونه ی ما که تبدیل به استادیوم آزادیش کردن.