سالگرد پایان من و تو- آغاز ما
سلام نی نی جونم بالاخره امتحانام تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم تو این چن وق بابا جون خیلی اذیت شد خیلی تو درسا بهم کمک کرد با اینکه هم بالا سر کارگرای ساختمون بود و موسسه میرفت و حرم و تمام وقتش پر بود ولی با این حال خیلی بم کمک کرد امشب دومین سالگرد ازدواجمونه ، دو سال پیش تو همچین شبی بهترینشب زندگیم رو داشتم نزدیک ساعت 12 بود که همه حاضر شدیم و ندا جون و حسین(دختر خاله پسر خاله بابا جون) هم اومدن و به طرف حرم راهی شدیم شب نیمه شعبان بود و شلوغ تقریبا ساعت 2 رسیدیم حرم امام رضا(ع) و رفتیم دارلحجه واااای چه انژی عجیبی داشت هیچ وقت این حالت رو تجربه نکرده بودم یه بغض شیرین تو گلوم گیر کرده بو...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
13:25
یه عالمه خفر
سلام نانازم خوفی تقریبه یه ماهی میشه که نیومدم و بت سر نزدم عزیزم آخه یکم سرم شلوغ بود ولی همش به فکرت بودما اول اینکه 21 اردیبهشت جات خالی یه مسافرت کوچولو رفتیم تا محمود آباد . از طرف دانشگاه(ازدواج دانشجویی) رفتیم و یه هفته کلی خوش گذروندیم اتفاق جالبی که افتاد این بود که یکی از دوسای باباجونی هم به صورت کاملا اتفاقی با ماهم سفر شدن و تو قطار و همه جا با هم بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم اونجا که رسیدیم ما رو بردن مجتمع نفت محمودآباد جای فوق العاده خوش آب و هوایی بود دیگه کلا اونجا رو ترکوندیم از دوچرخه سواری میرفتیم کارتینگ و بعدش اسب سواری و بعد قایق و ....... خلاصه که من له شدم تو این چن روز از بس همش سرکار بودیم یا دا...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
18:41
بهاربد بر همه همایون باد
سلام به نی نی جون نیمی از بهار گذشت و چقدر زود گذشت امروز پانزده اردیبهشت 1393 قدیما تمام پارسی زبانان این روز رو جشن میگرفتن و بهش میگفتن جشن میانه بهار(در اوستایی «مَـئیذیوئیزَرِمَـیه» به معنای «میانه بهار/ میانه فصل سبز»). و به خاطر بارون و زیبایی های بهار.م راسم شکرگذاری داشتن . کاااااااااااش هنوز هم جشن ها و شادی ها پابرجا می موند !!!!!!!!! ...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
18:41
روز فرشته ی خلقت مبارک
تو زن شدی نه برای در حسرت ماندن یک بوســــــــــــــه برای خلق بوســــــــــــه ای از جنس ارامش تو زن نشدی که هم خواب آدم های بی خواب شوی زن شدی که برای خواب کسی رویــــــــــــــــــا شوی تو زن نشدی که در تنـــــــهاییت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی زن شدی تا آغوشی در تنهــــــــایی عشـــــــــــــقت باشی ...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
10:50
تفلد عید شما مبارک
سلااااااااااام به نی نی نانازم بعد از یک ماه کم رنگ بودن اومدم تا اول عید رو بهت تبریک بگم بعد هم یکم از اوضاع و احوال زمین واست بگم فرشته ی نازم دعا کن امسال سال خوبی واس همه آدما روی زمین باشه و واس من و باباجونی هم دعا کن تا امسال اتفاقات خوبی تو زندگیمون داشته باشیم و بریم تو کلبه کوچولومون و خوشگلش کنیم و همیشه خوشبخت باشیم و بعد که آماده بودیم واسه پذیرایی از شما از خدا جون بخواییم تا انشاا..شما رو بندازه تو دل مامانی خوب بریم سراغ این روزا قبل لز عید یعنی روز27/١٢/٩٢ روز تولد محبوبه جون بود که با مامانی اومده بودن خونه مامان مهناز، من و باباجونت هم با یه برنامه سورپرایز کننده اول واسه چهارشنبه سوری کلی بند و بساط آتیش بازی خریدیم و ...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
17:11
پدیده ای به معنای واقعی پدیده!!!!!!!
سلام نی نی نازم امروز میخوام از اتفاقات این چن روز واست بگم جمعه من و بابا جونت با و بابابزرگ و مامانی مهناز رفتیم هایپر مارکت پدیده که خیلی بزرگ و عالی یود و یکم خرید کردیم روز شنبه بود که بابابزرگ مهربونت(پدر شوهرمهربون من) به بابا مهران گفته بود که اگه بعدازظهر بیکار بودی بیا تا هایپر مارکت پدیده بریم آخه تو روزنامه تبلیغ کرده که امروز ٤٠% تخفیف داره بعد مهرانی هم زنگ زد به من که شب میام از آموزشگاه دنبالت تا بریم خرید خلاصه شب حاضر شدم و همسرگرام اومد دنبالم وسطای راه بودیم که دوباره مامان مهناز زنگ زد که جنساش تموم شده باشه فردا بریم خلاصه ما هم از نصفه راه برگشتیم و بی خیالش شدیم ولی آخه مگه امکان داره بزرگترین هایپر خاورمی...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
12:45
بوی بهار
سلام نی نی نازم ییهویی دلم خواست بیام و واست یه کم از حال و هوای این روزام بگم امروز با اجازتون کلاسای دانشگاه رو پیچوندیم و رفتیم ددر بابا جونتم که کلأ پاییییییییه آخه خیلی وقت بود فقط میرفتیم آموزشگاه و از اونجام دانشگاه و هیچ وقت خالی واسه بیرون رفتن دوتایی نداشیم خلاصه که از صبح تا ظهر رفتیم چندتا مرکز خرید تا ظهر بعدشم با بابا جون جون ناهار رو با هم بیرون خوردیم . کم کم ننه سرما داره چمدونشو میبنده تا راهی بشه بازارا پر از آدمه که همه در تکاپوی خریدسال نو هستن و پر از ماهی قرمز و فرشایی که از دیوار آویزون هستن و.... خیلی قشنگه این همه امید و جاری بودن زندگی وا...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
16:10
روز عشق
سلام نی نی نازم بعد از چن وقت نبودن دوباره اومدم چن روز پیش روز ولنتاین بود و بابا جون جون کلی منو سورپرایز کرد اولش قرار بود با رضا جون و فرزانه جون بریم بیرون ( فودکورت ویلاژ) ولی بعدش فهمیدیم که مامان مهناز لطف کرده و برامون شام درس کرده و ندا و حسین (پسر خاله و دختر خاله باباجون) رو دعوت کرده ما هم نقشه هامون نقشه بر آب شده خلاصه بابا مهرانی جون اومد دنبالم و اومدیم خونه مامان جون مهناز. بعد از این که باباجون و مامانی کادوهای جالبشون رو بهم دادن نوبت بابا مهرانی جون و رضا جون شد و کلی منو فرزانه سورپرایز شدیم خلاصه بابا جون جون علاوه بر هدیه های قشنگش یه تخم مرغ رنگی خوشگل خودش واسم درس کرده بود که خیلی جالب بود و از ه...
نویسنده :
مامانی و بابایی جونا :)
17:58