بوی بهار
سلام نی نی نازم
ییهویی دلم خواست بیام و واست یه کم از حال و هوای این روزام بگم
امروز با اجازتون کلاسای دانشگاه رو پیچوندیم و رفتیم ددر
بابا جونتم که کلأ پاییییییییهآخه خیلی وقت بود فقط میرفتیم آموزشگاه و از اونجام دانشگاه و هیچ وقت خالی واسه بیرون رفتن دوتایی نداشیم خلاصه که از صبح تا ظهر رفتیم چندتا مرکز خرید تا ظهر بعدشم با بابا جون جون ناهار رو با هم بیرون خوردیم.
کم کم ننه سرما داره چمدونشو میبنده تا راهی بشه
بازارا پر از آدمه که همه در تکاپوی خریدسال نو هستن و پر از ماهی قرمز و فرشایی که از دیوار آویزون هستنو....خیلی قشنگه این همه امید و جاری بودن زندگی واسه این همه آدم که شاید خیلی هاشون تمام سال رو کم میخرن،کم میپوشن،حتی کم میخورن به امید عید و ذوق وشوق عیدی که از بچگی تو وجود همه ما با خودمون رشد کرده شاید خیلی ها هم تمام روزهای سال براشون مثه عیدهاس و تنها کاری که تو سال نو انجام میدم تغییر دکوراسیون خونه است بدون توجه به خونه ی دلشون....
ولش کن دوس ندارم از این حرفای قلمبه سلمبه بزنم داشتم میگفتم که خیلی بهمون خوش گذشت امروز. امیدوارم سال دیگه عید با مهرانی پای سفره هفت سین خودمون بشینیم و تصمیم بگیریم واسه سالهایی که باید آماده بشیم واسه اومدنت