آغاز زندگی مامانی و باباییآغاز زندگی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
هم آشیونه شدن ماهم آشیونه شدن ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامان آیندهمامان آینده، تا این لحظه: 32 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
بابا جون آیندهبابا جون آینده، تا این لحظه: 35 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

TOPOLOOOOO

ماهگرد خونه عشقمون

سلام نی نی جونم امروز دقیقا یک ما از عروسی مامان و بابا میگذره دقیقا 30روز پیش تو همچین شبی مامان تور سفید رو سرش بود و بابا جون هم  خوشتیپ مثه همیشه تو این یک ماه خیلی بهمون خوش گذشت و خونمون شده یکی از مهمترین تعلق خاطرمون وهرجا میریم دوس داریم زودتر برگردیم زیر سقف خودمون واقعا من عاشق خونمم و از سر کار لحظه شماری میکنم که زودی برگردم خونه تو این چن وقت به جز جشن و خنده هیچی نداشیم خداروشکر البته فقط به خاطر محرم  خیلی رعایت کردم و نذاشم که شادی از حد بگذره وگرنه هر شب خونمون مهمونی داشتیم. تو این چن وقت رضا و فرزانه جون 2بار اومدن خونمون و مامان مهناز اینام دوبار ولی جدی ترین دعوتمون شب تولد من بود که با...
17 آبان 1393

روزهای اول کدبانو بودن من

سلام نی نی جونک تقریبا 11روزه که من شدم کدبانو و همش میشورم و میسابم و میرم سرکار تو این چن روز انواع غذا هایی که فک میکدم باباجونی دوس داره رو واسش درست کردم الهی قربونش برم که طفلکی هرچی باشه میخوره و انقد هم تشکر میکنه که خودم دلم به حالش میسوزه آخه خودم از غذاهام راضی ام ولی خب هرطور باشه اول راهم وبی تجربه این روزا مامان مهناز و باباحسن کلی گیر دادن که زودی نی نی دار شین و نذارین خیلی طولانی شه ولی خب منو باباجونی میگیم نه فهلا زوده و ما باید اونقدری آمادگی داشه باشیم که نی نی نانازمون در رفاه کامل بزرگ شه و کمبودی نداشه باشه .الهی بگردم بابا حسن رو که تو دوران جهاز خریدن و جهاز چیدن هرچیزی که میخواسیم بخریم با خنده اولین ن...
28 مهر 1393

سالگرد پایان من و تو- آغاز ما

سلام نی نی  جونم بالاخره امتحانام تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم تو این چن وق بابا جون خیلی اذیت شد خیلی تو درسا بهم کمک کرد با اینکه هم بالا سر کارگرای ساختمون بود و  موسسه میرفت و حرم و تمام وقتش پر بود ولی با این حال خیلی بم کمک کرد امشب دومین سالگرد ازدواجمونه   ، دو سال پیش تو همچین شبی بهترینشب زندگیم رو داشتم نزدیک ساعت 12 بود که همه حاضر شدیم و ندا جون و حسین(دختر خاله پسر خاله بابا جون) هم اومدن و به طرف حرم راهی شدیم شب نیمه شعبان بود و شلوغ تقریبا ساعت 2 رسیدیم حرم امام رضا(ع) و رفتیم دارلحجه واااای چه انژی عجیبی داشت هیچ وقت این حالت رو تجربه نکرده بودم یه بغض شیرین تو گلوم گیر کرده بو...
14 تير 1393

یه عالمه خفر

سلام نانازم خوفی تقریبه یه ماهی میشه که نیومدم و بت سر نزدم عزیزم آخه یکم سرم شلوغ بود ولی همش به فکرت بودما اول اینکه 21 اردیبهشت جات خالی یه مسافرت کوچولو رفتیم تا محمود آباد . از طرف دانشگاه(ازدواج دانشجویی) رفتیم و یه هفته کلی خوش گذروندیم اتفاق جالبی که افتاد این بود که یکی از دوسای باباجونی هم به صورت کاملا اتفاقی با ماهم سفر شدن و تو قطار و همه جا با هم بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم اونجا که رسیدیم ما رو بردن مجتمع نفت محمودآباد جای فوق العاده خوش آب و هوایی بود دیگه کلا اونجا رو ترکوندیم از دوچرخه سواری میرفتیم کارتینگ و بعدش اسب سواری و بعد قایق و ....... خلاصه که من له شدم تو این چن روز از بس همش سرکار بودیم  یا دا...
7 خرداد 1393

بهاربد بر همه همایون باد

سلام به نی نی جون نیمی از بهار گذشت و چقدر زود گذشت امروز پانزده اردیبهشت 1393 قدیما تمام پارسی زبانان این روز رو جشن میگرفتن و بهش میگفتن جشن میانه بهار(در اوستایی «مَـئیذیوئی‌زَرِمَـیه» به معنای «میانه بهار/ میانه فصل سبز»). و  به خاطر بارون و زیبایی های بهار.م راسم شکرگذاری داشتن . کاااااااااااش هنوز هم جشن ها و شادی ها پابرجا می موند !!!!!!!!!     ...
15 ارديبهشت 1393

روز فرشته ی خلقت مبارک

  تو زن شدی نه برای در حسرت ماندن یک بوســــــــــــــه برای خلق بوســــــــــــه ای از جنس ارامش تو زن نشدی که هم خواب آدم های  بی خواب شوی زن شدی که برای خواب کسی  رویــــــــــــــــــا شوی  تو زن نشدی که در تنـــــــهاییت حسرت آغوشی  عاشقانه را داشته باشی زن شدی تا آغوشی در تنهــــــــایی عشـــــــــــــقت باشی     ...
30 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به TOPOLOOOOO می باشد